درسادرسا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

درسا پیشی کوچولوی من (+عکس)

یه عالمه حرف ....

سلام عشقم حالا دیگه هم  adsl  گرفتم وهم پی سی درسته حالا با خیال راحت میام و وبلاگتو اپ میکنم . حالا میخوام همه ی کارایی که تا حالا یاد گرفتی و برات بگم عشقم ٢٩ /١٢/٨٩  : اولین باری که بای بای کردی ٢٠/٠١/٨٩  : وقتی دمر میشدی خودتو یه کم میکشیدی جلو  و میتونستی چند ثانیه ای به تنهایی بشینی و موقع گریه کردن حرف مزنی ،ماما،بابا،به به،مه مه و دو تا دندون پایینت درومده و دندون بالاییتم داره درمیاد   ٧/٠٢/٩٠ : دس دسی یاد گرفتی ٧ ماهت بود و وقتی ازت سوال میپرسن با سرت میگی آره آره و سرتو تکون میدی ١٧/٠٢/٩٠: یاد گرفتی روی زمین بخزی اما هنوز چهاردست و پا نمیری ٢١/٠٢/٩٠ :حالا دیگه میتونی...
30 خرداد 1390

خانه ی کودک

روز ٣ خرداد من همراه با مامان جون بردیمت خانه ی کودک خیلی ذوق کرده بودی حسابی بازی کردی     ...
28 خرداد 1390

5 ماهگي

  سلام  دختر نازم تو امروز پنج ماهگيت كامل شد تو اين ماه خيلي چيزا ياد گرفتي ياد گرفتي كه قل بخوري ، وقتي صدات مي كنم اسم خودت رو ميشناسي  ،ياد گرفتي بگي اه ،ياد گرفتي اسباب بازياتو خودت بگيري و باهاشون بازي كني ، ياد گرتي پاهاتو بزاري تو دهنت و... دو تا دندون هم  درآوردي و اينكه مي توني توي رورؤكت بشيني و بازي كني هنوز نمي توني باهاش راه بري   عزيز دلم ميبيني چقدر چيز ياد گرفتي ، منم هر روز خدا رو شكر ميكنم كه يه دختر ناز بهم داده كه اينقدر باهوش و زيبا و شيطونه عزيزم من چند وقتي دير به دير ميام نت و وبلاگتو دير به دير آپ ميكنم آخه پي سي مشكل داره و سرعت اينترنتم پايينه و خيلي وقت گيره...
30 بهمن 1389

اولین دندان

  سلام عزیزم اومدم که یه اتفاق جالب رو برات بنویسم عزیزم تو هنوز خیلی کوچولویی ۴ ماه و ۱۹ روز داری  و داری دندون در میاری یه کوچولو معلومه البته این خیلی خوبه و یعنی کلسیم بدنت خوبه و کم نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم     ...
18 بهمن 1389

يه كار جديد

  دختركم يه كار جديد ياد گرفتي مامان جان ، ياد گرفتي پاهاتو بگيري  قربون اون پاهاي كوچولوت برم خيلي دلت مي خواد پاتو بزاري تودهنت   ...
11 بهمن 1389

اولین کلمه

  عشق مامان اولین کلمه ای یاد گرفتی   اَه   بود دیروز بهت گفتم  بگو ما ما ن بگو با با بگو به به اما تو با اون چشمای خوشکلت به من نگاه میکردی جیغ میزدی فکر کنم منظورت این بود که بلد نیستم با خودم گفتم بزار از یه کلمه ی آسون تر شروع کنم بهت گفتم بگو اَه                                 آره عشقم تو تونستي بگي  منم كلي ذوق كردمو  حسابي بوست كردم خيلي هيجان زده شدم وقتي بابا مرتضات اومد خونه بهش گفتم چي ياد گرفتي . دوبار...
11 بهمن 1389

تولد مامان جون

  ديروز تولد مامان جون بود خاله مهسا براش کیک گرفته بود اها یادم رفت بگم صورت نازتو یه عالمه پشه خورده قربونت برم تقصیر من نیست وقتی پشه بند میزارم روت خودت با پاهای کوچولوت بلندش می کنی و میندازیش اونور پشه ام دیده یه خوشگل ناز خوشمزه اینجاست گفته یه دلی از عذا در بیاره . تولد مامان جون خیلی خوش گذشت بازم یه عالمه خامه داد تو خوردی ولی من دوست ندارم تو چیزی به جز شیر بخوری اخه تو هنوز کوچولویی هر وقت به جز شیر چیزی میخوری دل درد میگیری اینم یه عکس از ديروز ...
10 بهمن 1389